به نام خدا
داشتم روی زمین، خیاطی می کردم و بند و بساطش دور و برم بود. کنارم نشسته بود عروسکشو می خوابوند. از کنارم بلند شد و بند چند دقیقه 400 بار بهم گفت:
" پروانه. مامان پروانهههههه. پروانهههههههه"
تا بلاخره بهش نگاه کردم.
دیدم قیچی رو از هم باز کرده و به اون داره اشاره می کنه.
ذوق کردم
***
یک ساعت بعد باز من مشغول خیاطی... هی تکرار کرد:
"دوچرخهههه. مامان دوچرخههههههه"
اینبار با علم به اینکه چیزی جایی پیدا کرده، مشتاقانه نگاه کردم ببینم کجا دوچرخه دیده، و این رو روی کتاب باباش بهم نشون داد:
جدیدترین خبرها...
ما را در سایت جدیدترین خبرها دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : sii khabarha بازدید : 269 تاريخ : پنجشنبه 21 دی 1396 ساعت: 12:34