نه “تو” خلیل خدایی نه من چو اسماعیل

ساخت وبلاگ

امکان نداره بچه ای رو در هرجایی، ببینم و بهش لبخند نزنم! "هر بچه ای". چه با نمک، چه بی نمک. چه خوشگل، چه زشت. چه سفید، چه سیاه. نمیدونم این علاقه م به بچه ها از کجا نشات میگیره. شاید چون هنوز خودم بچه م، باهاشون خو میگیرم! شاید چون بچه م، حرفشونو بهتر میفهمم به نسبت بقیه. شاید...

برده بودمش دندون پزشکی. خانم دکتر گفت تو 24 ساعت اول، دردش طبیعیه. ممکنه خیلی اذیت کنه. رسیدیم مرکز. نمازمو که خوندم، رفتم تو اتاقش. دیدم داره آروم آروم، اشکاش میریزه! صداش زدم.

- عاطفه! چی شده خاله؟! درد داری؟!

خیلی آروم و معصومانه گفت: نه.

همینطور که سرشو گذاشته بود روی بالشت، نازش کردم. 

- پس چرا گریه میکنی خاله؟!

سرشو آورد بالا. بهم نگاه کرد. با خودم گفتم الان میگه چون خستم، یا مثلا درد زیاد کشیدم، یا گرسنمه. ولی همینطور که اشک میریخت، گفت: دلم برای بابام تنگ شده...

نمیدونستم چی بگم! تاحالا تو همچین موقعیتی قرار نگرفته بودم. بغلش کردم. بغلم کرد. به خودم اجازه دادم ازش بپرسم بابات کجاست؟!

گفت: "مامانم معتاد بوده. بابام طلاقش داده، رفته یه زن دیگه گرفته. اون زنه ام بهم گفته میذارمت اینجا، تا آخر عمرت همینجا بمون"...

دلداریش که دادم، آروم شد. تونستم بخوابونمش. دردش شروع شده بود. ولی درد دندون کجا و درد بی کسی کجا!!

* بگیر خنجر و دردم بگیر جان مرا!

#امید_صباغ_نو

عیدتون مبارک :)

Rate this post

جدیدترین خبرها...
ما را در سایت جدیدترین خبرها دنبال می کنید

برچسب : خدایی,اسماعیل, نویسنده : sii khabarha بازدید : 199 تاريخ : شنبه 11 شهريور 1396 ساعت: 1:48