1. اول باید اینو بگم که من عادت دارم کامنتهای پستهایی مثلِ پستِ قبل رو میبندم. منظورم اینه که دنبالِ تشویقکننده نمیگردم :)) - اشاره به ناشناسها :دی -. حواسم نبود و عجله داشتم و کامنتها باز موند :) ممنون از کامنتهای خوبتون :) دوم هم اینکه، اتفاقِ خاصی نیفتاد. ساعت هفت غروب، اومد زنگِ در رو زد. آیفون رو برداشتیم شروع کرد به فحاشی. بابام، داداشم رو گرفته بود :| و خب نرفتیم پایین. سر کوچه داد زد. عربده کشید. بعد از یه ربع رفت و تا حالا خبری از لشش نداریم. اما چندتا مسئله بود که نظرم رو جلب و مشغول کرده. یک اینکه این یارو با زنش اومده بود. دخترش رو فرستاد کلاسِ تهِ کوچه، و با زنش اومد دم در. چقدر بیغیرت و بیوجود هست آخه!؟ جلوی ناموست فحش میدی؟ حالا اونقدر پَست هستی که زن و بچه مردم برات مهم نیست، زنِ خودت چی؟ جلوی زنت فحش میدی؟ زنت رو آوردی که چی؟! که اگه کسی اومد بزنه، جیغ بکشه و مانع بشه؟ همینقدر بیغیرتی؟ همینقدر بیوجودی؟ همینقدر بیشرفی؟ کدوم احمقی برای فحاشی و دعوا، زنش رو میبره؟ هرچند این دوتا، دقیقاً لنگهی هم هستن :|
2. من ماجرای بنیتا، و دزدیده شدنش رو که شنیدم، بیشتر از هرچیزی، از این ترسیدم که چرا جامعهی ما داره وحشی میشه؟ چرا داره زامبی میشه؟ آخه چطور دزد، دیده بچه توی ماشین هست و بیخیالِ ماشین نشده؟ چطور ماشین رو وِل نکرده؟ چطور بچه رو تحویلِ جایی نداده؟ چطور «جان بچه» براش اونطور که باید، مهم نبوده؟ چرا؟ سرِ ماجرای آتنا هم همینطور. چطور طرف با خودش نگفته این یه بچه است فقط؟ چطور با خودش نگفته طفل معصومه؟ چطور با خودش نگفته؟ شرف و وجودش کجا رفته؟ مردم چرا اینطوری شدن؟
اینم همینطور. چی شده که «فحش» رو صراحتاً «قدرت» و «افتخار» تلقی میکنه؟ من دوبار فایل صوتیِ تماسش رو گوش دادم. هرچند بدنم میلرزه موقع گوش دادنش از شدتِ حرص! - چرا که فحش میده و من نمیتونم جوابشو بدم! و مهمتر اینکه، نمیتونم بزنمش :| - ولی دوبار دقیق گوش دادم. صراحتاً و خیلی واضح، فحش رو قدرت میدونه. میگه:«من به همه دارم فحش میدماااااا. برای من مهم نیست کیه، به همه فحش میدم.» :| اصلا با همین یه جمله، طرف روانیِ زنجیرهایه. والا به خدا :| به همه فحش میدی؟! خب که چی!؟ مگه فحش اسلحهست؟ مگه تیره؟ از آمریکا یاد گرفتی فکر کردی حرف زدن هنره؟ خب طرف نتونه اعصابش رو کنترل کنه، میاد جوری میزنه که نتونی بلند بشی. آخه احمق، ما سه نفریم و تو یه نفر. اگه دوتا بزنی، شیشتا میخوری. دیگه این که قاعدهی دعواست :/ البته فکرِ اینجاش رو هم کرده بود. زنش رو آورده بود که چوب نخوره. هرچند بابا هم مانع شد و نرفتیم پایین کلاً.
چرا به اینجا رسیدیم، که عدهای فحش رو قدرت میدونن؟ فحش رو افتخار میدونن؟ و فکر میکنن با فحش دادن، با داد زدن خیلی بزرگن؟ چرا واقعا؟! آخه لامصب عددی هم نیست. خونهش رو پدرزنش داده. قبل از اون، اجارهش رو پدرزنش میداد. آخه آدم که اینقدر بیوجودِ بیغیرت نمیشه که. اینقدر بیشرف نمیشه که.
3. اصلا داغون شدم. من از اولش، نسبت به این زن - که حالم بهم میخوره بهش بگم خاله - بدبین بودم. میدونستم آدمِ بیشعوریه. اثباتش رو هم بچگیم و در طول زمان دیده بودم. ولی واقعاً و واقعاً فکر نمیکردم اینطور، صریح و روشن، حرمت بشکنه. ولی حالا که شکسته، خُردش میکنم. لهش میکنم. تف هم نمیندازم کف دستش.
4. حالا فکر میکنید همهی اینا سرِ چیه؟ هیچی! دقیقاً سرِ هیچ و پوچ. بهنظرم فقط بهونه کرده. همراهِ بیمارِ کناری، به ما گفت دیشب کسی پیش حاجآقا نبود. ما هم گفتیم پس این یارو نرفته دیگه. من خونه نبودم. مثلِ اینکه بابام زنگ زده به مامانبزرگ و قضیه رو گفته. اوجِ حرفش هم اینه که:«این پسره که یه خونه ازتون گرفته، دیگه چرا اینقدر ادا در میاره؟ زشته. حالا نمیخواد بره حداقل میگفت یکی دیگه میرفت.» حالا این هیچ! مامانم که دیشب به این زن - همون بیشعوری که حالم بهم میخوره بهش بگم خاله - زنگ زده، خیییلی آروم و با خونسردی حرف زد - موقع این تماس خودم شاهد بودم. - جوری که من تعجب کرده بودم که چرا اینقدر داره آروم حرف میزنه؟ من خودم توقع داشتم که یه آشغال یا عوضی، تهش بذاره :)) ولی نه. کاملا آروم. از اونطرف هم توجیه کرده بودن که رفته توی راهرو :| در حالیکه خبرآورنده، تا حیاط هم رفته برای هواخوری ولی ندیده این یارو رو. حالا توجیهش بهدرک! ما هم گفتیم اگه رفته که خودش میدونه و خودش. اگه نرفته هم خودش میدونه با وجدان و خدای خودش! این حرفی نیست که طرف اینطور رَم کنه بخاطرش. آخه چیزی نگفتیم ما. یا این زن پیازداغش رو زیاد کرده. یا طرف دنبال بهونه بوده. وگرنه اینطور رَم کردن نداشت. دردم میگیره وقتی به این فکر میکنم که کمتر از سیروز قبل، همین یارو، زنگ زده بود که به بابام تسلیت بگه. آخه آدم چقدر میتونه بیشرف باشه؟ چقدر میتونه ظاهر و باطنش فرق کنه؟
5. خودمونیمااا. ولی همهی اینا، از یه «غیبت» شروع شد :)) حالا اون خانم، نمیگفت که دیشب کسی اینجا نبوده، چی میشد؟ :))
+ بابام میخواد شکایت کنه. دردسر داره. ما هم بالاخره یه آشغال و پدرسگ گفتیم پشت تلفن دیگه. حالا فحشِ اون رکیکتر بود درست. تهدید کرده درست! ولی اونم شکایت میکنه و دردسرمند میشیم کلاً -__-
++ چرا داریم اینطوری میشیم؟ چرا همه دارن بد میشن؟ چرا دارن وحشی میشن؟ آدم نیستیم مگه؟
جدیدترین خبرها...
ما را در سایت جدیدترین خبرها دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : sii khabarha بازدید : 175 تاريخ : دوشنبه 9 مرداد 1396 ساعت: 5:51