.: افتخار من :.

ساخت وبلاگ

به نام خدا

جوجه کباب بسته ای گرفته بودیم، همسر گفت حالا کی حال داره آتیش درست کنه، و من گفتم تو ماهی تابه برات می پزم کیف کنی.

تا رسیدیم، دیدیم یکی از همسایه ها در حال کباب درست کردنه. منم تا لباس در آوردم مشغول شدم که آشپزی کنم. ماهی تابه رو گذاشتم روی گاز و روشنش کردم. هنوز روغن و جوجه ها رو داخل ماهی تابه نریخته بودم. یهو تمام اطراف گاز پر شد از آتیش. ازین گاز سه شعله رو میزی های قدیمی بود. شانس آوردم که همسر بود. وگرنه سکته کرده بودم و مرده بودم تمام.

همسر به مثال یک گلادیاتور، به نبرد تن به تن با آتش شتافت. با سیخ، شیر گاز را بست و با یک لیوان آب که بر آتش می ریخت، قائله را ختم به خیر کرد.

بعد که همه آبها از اسیاب افتاد با من دعوا که "تو که زن آتش نشانی سکته کنی ما از بقیه چه انتظاری داشته باشیم؟!؟!؟!؟!" خب بلد نبودم! تا حالا پیش نیومده بود برام! حالا یاد گرفتم. به دوستام هم یاد دادم.

حالا چی شده بود؟

گرمای صفحه های روی گاز به یه گوشه از شلنگ باعث سوراخ شدنش شده بود و نشتی داشت و عبور گاز که قطع شد با ریختن آب به کل خاموش شد. بعد هم سر شلنگ، جایی که سوراخ شده بود، رو با چاقو کوتاه کرد و دوباره وصلش کرد به گاز و تستِ کَف کرد و حل بود ماجرا.

این زمان که گذشت باعث شد آقای همسایه کارش با متنقل تموم بشه و ما بتونیم بدون زحمت آتیش داشته باشیم برای کباب. چه جوجه کباب خوبی هم شد! یکی از بهترینها در تمام عمرم.


پی نوشت:

باز پست جا مونده از قدیم هست. سفر قبل از ماه رمضان به شمال. باید بشینم کلی از سفر این بار بنویسم. 

همسر که ازینجا عبور کرده بود کلی بهم انتقاد کرد که چرا سفر اردبیل رو انقدر خلاصه نوشتم. حالا نکات جالب این سفر که کم هم نبود رو به مرور می نویسم انشاء الله.

از ترس و هیجان سوسکها خوابم نبرد. 

ساعت 4 و نیم صبحه.

برم نماز.

Rate this post

جدیدترین خبرها...
ما را در سایت جدیدترین خبرها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sii khabarha بازدید : 185 تاريخ : جمعه 6 مرداد 1396 ساعت: 8:01