چند روزیست که اعصابخرابیهایم را، سرِ رکابهای بیچاره خالی میکنم. چند روزیست که امیدوار شدهام. چند روزیست که در پی بهتر شدن رفتهام. چند روزیست که به فراموشی علاقهمند شدهام. چند روزیست که دیگر حوصلهی این را ندارم که بگویم : «خدایا همین الان هم منو بکشی راضیام...»
کتاب خواندن، هیچوقت نتوانسته ذهنِ من را از حالتی که در آن است خارج کند. اگر شلوغ باشد، همان میماند. و اگر خلوت، همان. اما اینکه غرقِ کتابی بشوم، کمک میکند به اینکه دور شوم از شلوغیهای ناخواستهای که تمام نمیشوند. کتابهای داستانی و سیاسی و تحقیقاتی و دینی و تحلیلی، فرقی نمیکند. چاپ نودوشش با هفتادونه، تفاوتی ندارد. فقط باشد. فقط باشد. تنها امیدم به همینهاست و کلاسهایی که قرار است شروع شوند و پنجشنبههای انجمن و سرشلوغیهای کاریِ سازمان. تنها امیدم این است که مشغلههای مداوم، مرا از آنچه نمیخواهم، گمراه کند و راهم را راست و یادش را فراموش. سخت است تنها امیدِ آدم، مواردی باشند که امتحانشان را پس دادهاند. سخت است امید نداشتن، به اراده. به خود. سخت است. سخت است عادی نبودن.
چرخ را برداشتم. در راه آقای ر. را دیدم. موقعیت را برانداز کردم و حدس زدم که از کجا میآید. خودش هم وسطِ صحبت گفت. از کلاس زبان میآمد. میگفت خیلی سخت است برایش یادگیری. میگفت بهزووور با نمره هفتادوشش این ترم را قبول شده است. میگفت تا وقتی مجردی هرچه میخواهی یاد بگیر که بعدش - میزند زیر خنده - بچه نمیگذارد. وسیلهی داخل دستش را نشان میدهد که بچه شکانده و آورده نمایندگی برای تعمیر! گفتم همین است دیگر آقا. زندگی همین است دیگر. - در دلم گفتم خیلی هم خوب است که. - گفتم زبان به چه دردتان میخورد؟ گفت میخواهد دکتری بگیرد و باید انگلیسی و عربی را تخصصی بلد باشد. تافل داشته باشد. میخواهد هیئت علمی شود و اینها. میگفت آموزشوپرورش فوقش یکونیم میدهد. هیئت علمی حداقلش چهار است. راست میگوید. سخت است یکونیم در این زمانه. آموزشوپرورشی بودن در این سالها، نمیارزد. آقای ر. به خیلی از آدمهای این دوره زمانه، شرف دارد. خیلی بیشتر. از فیزیک هم گفت، از اینکه بچهها تجدید شدهاند. از اینکه اولیا آمده گفته: بچهام هم تابستون اومده و کلاسهای درس و هم تقویتی. بعد آقای گ. برگشته گفته که بچهات گیج است دیگر :)) بعد میگفت که اسم من و مومن را زیاد میآورد. در دلم گفتم، نوزدهونیم دبیر را اگر بکنیم هجده، باز هم اسمم را میآورد؟ فکر کنم با این وضعِ تجدیدیها، پانزده هم زرنگ باشد. ر. میگفت برای ثبت نام سر و دست میشکنند انگار بهشتی چیست. گفتم میدانم بهدرد نمیخورد آنچنان. فقط سر و صدا دارد و اسم! البته اینها را اول گفت و آنها را آخر. جابهجا نوشتهام! به هر حال من رفتم به سمتِ انجمن و او هم رفت نمایندگی تا ببینید باید چه کند.
داخلِ ساختمان که شدیم ساکتِ ساکت بود. اعصابم خرد شده بود. هم از بدقولی و هم بدزمانیِ انجمنیها. البته برای من اهمیتی نداشت، ولی از اینکه خانمها - بخش خواهران :| - بخواهند در را باز کنند، خوشم نمیآمد. برقها را روشن کردم و رفتم در کتابخانهاش. بعد از گشتنهای بسیار و روشن کردنِ چراغش، لوازم پذیرایی را دیدم و با خود گفتم تبعیض تا به کجا؟! چایی و شکلات و شیرینی!؟ به ما یک شربتِ کمشکر دادند جلسهی اول و دیگر هیچ. والا خب!
نشستم به خواندن. آمدند و بعد از مقدمات، PES بازی کردیم و بقیه هم گلکوچیک در داخلِ همین ساختمان! و خب نمیدانم این انجمن، به این شکل، چه کمکی میکند به بچهها جز مثلاً روحیهدهی و تفریح؟! چرا هیچکس کمی جدیتر عمل نمیکند در این مملکت!؟
یکی از بچهها، یکهویی مثلاً میخواست پیشنهاد بدهد، بعد گفت که با بخش خواهران - ایشان از بس در همین سه جملهی خودش خواهران و برادران گفت که بنده رسماً حس کردم سرِ فیلمبرداریِ فیلمی بسیجی هستیم! - بله داشت میگفت که با بخش خواهران به اردو رفته است ؛ که خب هنوز جملاتش تمام نشده بود که همهمان با خنده به باقیِ صحبتهایش گوش فرا دادیم :| خوب خودش را سوژه کرد :)) (داخل پرانتز بگویم که انجمن اصلا از اینکارها نداردها. فکر بد نکنیدهااا :دی اینیکی فامیل بود با آنها. لابد با همهی دخترها :/ به خودش مربوط است اصلا :دی )
وسایل PES را مشاهده میکنید در گوشهی تصویر! بعلاوهی کتابخانهای که نصفِ کتابهایش آنچنان بهدرد نمیخورد و تفصیلی و توضیحیست و منبری! ولی بد هم نیست. کارِ مرا، همانی که در بالاتر گفتم، راه میاندازد!
این هم، تجهیزاتِ مصرف شدهی بخش دخترانه - بخش خواهران :| - است، مقدارش که بیشتر بود و روی زمین پخشوپلا! راستش میخواستم بگویم چقدر تبعیض آخر؟! اما بعد با خود گفتم که خب خودشان میآورند دیگر. ولی؛ بستنیِ تهِ فریزر را هم خودشان آورده بودند؟! چقدر تبعیض آخر؟! :|
.
از شوخی که بگذریم، باید بگویم ظرفیت، مکان و تواناییاش، محیا و آماده است. منتظرم که ببینم چه روزی جدیتر کار میکنند و قدرِ وقت را میفهمند؟ میرسد روزی که کارِ جدی ببینیم؟ کار فرهنگی مثلا؟! - چیزی که ادعایشان است - کاری فراتر سالن فوتسال - که من نمیروم - و بازی PES و گعدههای تفریحوار؟!
+ عنوان هم شوخی است! وگرنه بخش برادران، فقط تنبلاند! وگرنه ما هم قرار بود عصرانه داشته باشیم. والا خب! اصلا باید به همان پسر که در بخش خواهران - :| - برو و بیا دارد بگویم که سفارش عصرانه بدهد که همانها برای ما هم درست کنند. شاید اینگونه دردِ تبعیضی که در میزانِ تجهیزاتِ آنها و ما هست، کمی کمتر شود... :))
++ خودم هم نمیدانم این پُست چه شد! اولش ناراحت نوشتم و آخرش فازش را برعکس کردم که غمگین بهنظر نیاید. مخلوط هم مزهی خودش را دارد دیگر!
جدیدترین خبرها...
ما را در سایت جدیدترین خبرها دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : sii khabarha بازدید : 204 تاريخ : جمعه 23 تير 1396 ساعت: 12:31