اندر احوالات من(موقت)

ساخت وبلاگ

دو روزه همش میپرسه: مامان کی میاد؟ و من همش میگم: نمیدونم، بی بی مریضه تا بهتر بشه میاد.

داشتم ناهار درست میکردم خندون اومده میگه: مامان کی میاد؟ گفتم: 

_نمیدونم، چطور؟ 

_همینجوری

_ مشکوک میزنی چند روزه، چرا میخندی؟

_هیچی

_الکی نگو

_دارم اسباب کشی میکنم

_ مسخره نکن، چه خبره؟

_ هیچی والا دارم اسباب کشی میکنم؛ من که بهت گفته بودم بعد عید میخوام برم؛ کلید رو امروز گرفتم، تا دو سه روز دیگه جا به جا میشیم.

_ تو رو خدا مسخره بازی در نیار، من تحمل این حرفا رو ندارما

_الان به مامان چیزی نگو، همش میخواد گریه کنه، جای دوری نمیریم یه ۲۰ دقیقه با اینجا فاصله داره.

_ نگم که بیاد ببینه نیستی هممون رو بکشه؟

همزمان خودم هم زدم زیر گریه، هی خودم رو با غذا سرگرم کردم و اشک ریختم که نبینه، کنارم ایستاد هی شوخی و اذیت میکرد، دید فایده نداره برداشت رفت.

غذا رو که به معنای واقعی کلمه گند زدم، شبیه به هر چیزی بود الا دال عدس، ظرفها رو هم نشسته تو سینک ول کردم، چشمام ورم کرده و از سردرد دیگه باز نمیشه.

احمد اومد تا نگام کرد خندید، با اخم میگم تو میدونستی میگه : نه والا تازه بهم گفت؛ خودشم گریه اش گرفته و چیزی نمیگه.

میرم تو حیاط، ایستاده تا نگام میکنه میخنده میگه : دو سه روز دیگه عادت میکنی، ببین تو رو خدا با چشم و دماغش چه کرده.

سرش داد کشیدم: ابراهیم بخدا ایام ایزنمت ها؛ امروز دم پر مو ننه وگرنه هر چی دیدی از چیش خودت دیدی ها.

_ لیوه(دیوونه) ای بخدا

_ دده نشدیه که بفهمی چقه دوری کوکا سخته نه، نشدیه؛ اونا کمن حالا تو هم میخوای بری.شما تا مونه نکشین ها ول کن مو نمیشین بخدا.

دیگه کم کم چشمه ی اشکم داره خشک میشه،از صبح یه ریز گریه کردم، بچه ها جک میفرستن و پیام میدن ولی حوصله ی کسی رو ندارم، همش فکر میکنم دو سه روزه دیگه ،صبح که بلند بشم دیگه تو حیاط نیستن، مامان که بیاد ببینه نیستن، اشکم سرازیر میشه، سردرد لعنتی ول کنم نیست؛ قندم افتاده و از همین الان دلتنگش شدم.

پاییزی که تا دیروز فکر میکردم هوای عالیش حالمو خوب میکنه اخر زهر خودشو ریخت.دلگیری امروز مثل دلگیریه غروب جمعه به توان دهه.

جدیدترین خبرها...
ما را در سایت جدیدترین خبرها دنبال می کنید

برچسب : احوالات, نویسنده : sii khabarha بازدید : 205 تاريخ : يکشنبه 16 مهر 1396 ساعت: 0:58