.: ما هم ازین دعواها داریم ! :.

ساخت وبلاگ

به نام خدا

همش جملات :

تا صبحانه یاس رو بدم و به شست و شوش برسم، باید برم سر نهار، بعد از نهار اذانه و وقت نماز، بعد از نماز وقت نهاره و بعد اون هم چرت عصرگاهی، اون موقع که بیدار بشیم عصرونه و یا خرید یا خونه مامان همسر یا یه گردش کوتاه، بعدش هم شام. اگه وقتی بمونه این موقع هست که اصولاً انقدر خسته م که ترجیح می دم بخوابم تا بیام تلگرام.

که با سمانه، رد و بدل کردم و نگاهی که بهم می کرد از ذهنم عبور می کنه.

گاهی پیش خودم می گم تو با خودت چند چندی؟

اگر آشپزی عشقته و رسیدگی به خونه مدیتیشن برات حساب می شه و بازی کردن با یاس سادات لذتهای زندگیته و آماده کردن هر بار همسر برای خروج از خونه، عین وقتی که می خواید برید عروسی، جزو بازیهای زندگیت حساب می شه، چرا باید اون نگاه، که شاید تو به خاطر معلوم نبودن چند چندیت با خودت، منفی برداشت شده، آزارت بده و خجالت زده بشی؟

اگه چند چندیت با خودت مشخص بود، حرفها و نگاهها هم برات اثری نداشت.

نمی دونم دلم چی می خواد. و با تنظیم و حذف چه کارهایی می تونم به چه کارهای بیشتری برسم. مثلاً همش جملات زینب برای وقت نداشتن و مطالعه نکردن یادم میاد، و به خودم افتخار می کنم که برای مطالعه هر چند نیم ساعت تو روز، وقت دارم. 

شنا و خط، گم کرده هام هستن. نمی دونم چرا اصلاً هنوز که هنوزه دلم با نوشتن خط صاف نشده. به خاطر فضایی که اشغال می کنه، تمرکزی که می خواد، وقتی که باید بذارم، صداهایی که تولید می کنه.

و شنا. و شنا و خوابهای همه شبه م. واقعاً من خیلی شبها خواب شنا تو دریا، تو اقیانوس، تو استخرهای خیلی خیلی بزرگ رو می بینم. آبهای زلال و شفاف و خنـــــــــــک. و مطمئناً به شکافندگی علم ربط نداره. من دیوونه شنا هستم و واقعاً از غوطه خوردن تو آب لذت می برم. چیزی که روزگاری جزو بزگترین ترسها و حسرتهام بوده. دلم می خواد یه تایمی داشته باشم بدون هیچ کم و کاست، برای این کار. مامان و نرجس قول همکاری دادن، خودم دلم رضا نیست. نمی فهمم خودم رو.

ولی جدای از این، به خودم فکر می کنم، که واقعاً اگر همین دو مورد، یا حتی همین یک مورد اتفاق بیفته، دیگه هیچ حس بدی از نگاهها در برابر توصیفاتت از روزهات، نداری؟ و معلوم می شه بلاخره حالت چطوره؟ 

به طور قطع و یقین، من زن خونه م. به هیچ وجه دوست ندارم به روزگار گذشته برگردم.

ولی از این حس که همین الآن هم دوباره به سراغم اومد، که یه روزی رئیس بودم و حرف و امضام حجت بودو ... کلی کتاب طراحی کردم و ...  از خودم ناراحت می شم که این چندتا جمله حس بهتری بهم می ده تا آرامش امروز. خب کسی که جلوتو نگرفته، بسم الله، برو به روزگار قبل. می ری؟؟؟

نه

جدیدترین خبرها...
ما را در سایت جدیدترین خبرها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sii khabarha بازدید : 185 تاريخ : يکشنبه 25 تير 1396 ساعت: 10:09